امواج، لنگه کفش کودکی را از او گرفت.
او روی ساحل نوشت: " دریا، دزد کفشهای من"
آنسو تر، مردی که از دریا ماهی گرفته بود،
روی ماسه ها نوشت:
"دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی".........
موج دریا آمد و جملات را محو کرد
و برای من تنها این پیام را باقی گذاشت:
" برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی"
کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم.!
.
تنها برخی از آدمها
باران را احساس می کنند …
بقیه فقط خیس می شوند

رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند….. !!!
حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش” !

حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش” !

همیشه لازم نیست چهره ای زیبا داشته باشی
یا صدایی دلنشین
همین که قلبت زیبا باشد
قلبت زیبا ببیند، کافیست
داشتن قلبی زیبا تا اندازه ای خاص هست
که بتوانی خیلی ها را مجذوب خود کنی
تا وقتی که روی زمین راه می رویم،
پرواز یک آرزوست
اما وقتی میان زمین و آسمان معلق شویم،
پرواز یک ضرورت است
قدر جیز هایی که دارید رو بدونید،
خدا هم که باشی بندگانی هستند که از دست تو ناراضیند
راستی خدادلم هوای دیروز را کرد
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟